محل تبلیغات شما

نقطه چین تا خدا





حضرت یوسف (ع) از بالاى قصر جوانى را دید كه با لباسهاى مندرس از كنار قصر عبور مى كرد، جبرئیل به حضرت عرض كرد: این جوان را مى شناسى ؟
حضرت یوسف فرمود: نه .
جبرئیل فرمود: این همان طفلى است كه در گهواره به سخن آمد و نزد عزیز مصر به پاکدامنی و طهارت تو شهادت داد.
حضرت یوسف فرمود: او را بر من حقى است ، پس دستور داد، جوان را آوردند و امر كرد او را لباسهاى فاخر پوشانیدند و انعام زیاد در حق او ارزانى فرمود.
با نگاه به این منظره جبرئیل به خنده آمد !
حضرت یوسف فرمود: آیا احسان ما كم بود كه به نظر تحقیر تبسم كردى

جبرئیل عرض كرد. غرض از خنده من این است تو كه مخلوقى هستى در حق این جوان به واسطه یك شهادت بر حقى كه درباره تو در حال خردسالى و بى اختیاری داده بود این همه احسان كردى ،
پس پروردگار بزرگ در حق کسی که بر توحید و وحدانیت او شهادت داده (و یک عمر بگوید: اشهد ان لا اله الا الله ) چقدر احسان خواهد فرمود .

خزینة الجواهر مرحوم نهاوندى : ص 631





ای نوش کرده نیش را ؛ بی‌خویش کن باخویش را
باخویش کن بی‌خویش را ؛ چیـزی بـده درویش را

تشریف ده عشاق را ؛ پرنـور کن آفـاق را
بـر زهـر زن تـریاق را ؛ چیـزی بـده درویش را

با روی همچون ماه خود ؛ با لطـف مسکین خواه خود
ما را تـو کن همراه خود ؛ چیـزی بـده درویش را

چون جلـوه مـه می‌کنی ؛ وز عشق آگـه می‌کنی
با ما چه همـره می‌کنی ؛ چیـزی بـده درویش را

درویش را چـه بـود نشان ؛ جان و زبان درفشان
نی دلـق صـد پاره کشان ؛ چیـزی بـده درویش را

هم آدم و آن دم تـویی ؛ هم عیسی و مریـم تـویی
هم راز و هم محـرم تـویی ؛ چیـزی بـده درویش را

تلـخ از تـو شیرین می‌شود ؛ کفـر از تـو چون دیـن می‌شود
خـار از تـو نسرین می‌شود ؛ چیـزی بـده درویش را

جان من و جانان من ؛ کفـر من و ایمـان من
سلطان سلطانان من ؛ چیـزی بـده درویش را

ای تـن پـرست بـوالحـزن ؛ در تـن مپیـچ و جان مکن
منگـر بـه تـن بنگـر بـه من ؛ چیـزی بـده درویش را

امروز ای شمـع آن کنـم ؛ بـر نـور تـو جولان کنـم
بـر عشق جان افشان کنم ؛ چیـزی بـده درویش را

امروز گویـم چـون کنـم ؛ یک باره دل را خـون کنـم
وین کار را یک سون کنم ؛ چیـزی بـده درویش را

تـو عیب ما را کیستی ؛ تـو مار یا ماهیستی
خود را بگـو تـو چیستی ؛ چیـزی بـده درویش را

جان را درافکن در عـدم ؛ زیـرا نشایـد ای صنـم
تـو محتشم او محتشم ؛ چیـزی بـده درویش را

مولانا

68893704433165496353.jpg




و می‌گفت :
                       پروردگارا !


ما دیوان خویش به گناه سیاه کردیم و تو موی ما را به روزگار سپید کردی .
ای خالق سیاه و سفید فضل کن و سیاه کرده‌ ما را در کار سپید کرده خویش کن

ذکر شیخ ابوعلی دقاق


حتی شترم سجده میکنه ! بعضی ادما از شترم کمترن ! -  یا الله ، آلبوم مذهبی



آخرین جستجو ها

Masoud imantalab blog دانلود جدیدترین فیلم ها و آهنگ ها Francisca's page Mehdi Ganjehzadegan خرید گن لاغری صنایع غذایی مصباح طراحی سایت تامین سرمایه و وام فوری موبایل سیم تل ئامانج دنیای رها کوچولو